زندگیِ یه دانشجوی [ ۹۶ ] :))

در مدار روزگار و گردش چرخ فلک، عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی ..

زندگیِ یه دانشجوی [ ۹۶ ] :))

در مدار روزگار و گردش چرخ فلک، عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی ..

زندگیِ یه دانشجوی [ ۹۶ ] :))

من نه آنم که زبونی کِشَم از چرخِ فلک
چرخ بر هم زَنَم اَر غیر مرادم باشد ..
(اندکی تغییر در حافظ جانا!)


به بلاگِ من خوش اومدین
من یه کنکوری بودم!
یه کنکوریِ ۹۶
که هنوز باورم نمیشد چقد زود رسیدم به این سن
از شش سال پیش یا بیشتر، میگفتم پس کنکور کِی میرسه؟
چرا نمیرسه؟ :))))
خلاصه که رسید ..
به این ایمان داشتم که با تلاش همه چی ممکنه
این بلاگو نگه داشتم تا امسال که از کنکور برگشتم!
تجارب و اتفاقاتمو نوشتم ..
ممنون که همراهمین

پیام های کوتاه
- تئو چی میشد اگه از فردا تو این قدرت رو نداشته باشی؟
+ پس بهتره همین امروز ازش استفاده کنیم :)

#توربو
  • ۱ نظر
  • ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۱
  • جغد آبی

یه دور اینطرف سال رو تموم کردم

کم و بیش کنکورا رو کار میکنم

داره بهتر میشه و مفاهیم بیشتر جا میفته

آزمونای سنجشم خوبه داره بالا میره

این دوتا هفته هم میرم قلمچی

از ۲۰ام روش سه روز یکبار رو انجام میدم


کنکور واقعا غول نیست

نمیفهمی چجوری ۱۱ماه گذشت

رسیدی به یک ماه باقیمونده

همه چی خوب تموم میشه

قول میدم

  • ۳ نظر
  • ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۳
  • جغد آبی

و سرانجام:

«کبری» تصمیمش را گرفت!

«زاغک» فریبِ روباه را نخورد!

«چوپان دروغگو» دیگر دروغ نگفت!                                

«کوکب خانم» میهمانانش را بدرقه کرد!

مردم به داد ِ«پطروس» رسیدند!

«دهقان فداکار» مسافران قطار را نجات داد!

مسافرتِ «خانواده‌ی آقای هاشمی» به پایان رسید!

و «حسنک» به خانه بازگشت!                                               

دوازده سال! دوازده سالِ تلخ و شیرین، سرشار از «بازآمد بویِ ماه مهر» و «بازی‌هایِ راه مدرسه»، پشتِ نیمکت فرسوده‌ی کلاس‌ها، بوی دوست‌داشتنیِ کیف و کتاب نو، حسرتِ دفتر صدبرگِ هم‌کلاسی، شیطنتِ زنگ‌های تفریح، قهر و آشتی شیرینِ کودکی، ذوقِ پیک نوروزی، استرسِ شب‌های امتحان، لذت بی‌همتای کارت صدآفرین و هورایِ شنیدنِ زنگ آخر!

این همه سال گذشت و این همه ماجرا را پشت سر گذاشتیم تا سرانجام به این‌جا رسیدیم.

از «بابا آب داد» شروع شد و حالا می‌فهمیم که بابا چه کشید تا «نان داد»!

از دیکته‌ی مادر شروع کردیم و حالا می‌دانیم که مادر چه شب‌ها که بر بالینمان صبح کرد تا فداکاری را هجی کند!

ممکن نبود و آسان نشد جز با همّتی که می‌طلبید و قلب‌هایی که به همرَهی می‌تپید!

و اکنون کنکور در پیش است و این مسیر طولانی، دشوار اما شیرین را سرانجامی نیکو سزاست.

می‌دانم؛ کنکور یک پایان نیست و من پس از عبور از این مرحله، تازه در مسیر «شُدن» خواهم بود؛ اما به پشتوانه‌ی آن همه‌ زحمتی که کشیده‌ام و به جبرانِ اندکی از چروکیدگیِ دست‌های پدر و به تلافیِ گوشه‌ای از سپیدی موهای مادر، عهد می‌بندم روز کنکور، آرام، مطمئن و استوار باقی بمانم و از همین حالا یقین دارم که موفق خواهم شد!

از حوزه‌ی کنکور که بیرون آمدیم، این جمله را از من خواهی شنید که: «کنکور، کنکور که می‌گفتند، همین بود؟!»

وای که چه دیدنی است لبخند رضایتِ پدر و چه قوّت‌بخش است آرامشِ چهره‌ی مادر از پسِ این ماجرا؛ که می‌فشارم دستانِ پدر را به گرمی و می‌نشانم بوسه‌ای، گوشه‌ی چادر مادر.

باید که بشود و باور کنید که می‌شود! من خدا را دارم. تا لبخندِ پیروزی چند گام بیش‌تر نمانده.

«اندکی صبر، سحر نزدیک است.»


پ.ن : این پست ۱۰ مرداد ۹۵ نوشته شده

  • ۲ نظر
  • ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۰۰
  • جغد آبی

مرسی که انقد نزدیکی

و داری تموم میشی

فقط خوب تموم شو

بزار خاطره خوب ازت داشته باشم ..!


:)


10ماهش گذشت ..

10ماه از این وبلاگ هم ..

روز اول چقد شوق داشتم

الان فقط امیدوارم کم نیارم ..

نمیارم

من کله شق تر از این حرفام ^___^

  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۱۷
  • جغد آبی

عاشق خورشیدی و تشنه ی بیداری

به جهان ثابت کن چی تو فکرت داری


این همه بی خوابی واسه تو تنها نیست

آخرش هرچی شد آخر دنیا نیست


:)



× امیدوارم تا نیمه اردیبهشت بتونم ببندم درسا رو ..

توی دوماه آخر جمع بندی و آزمون و مرور

  • ۱ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۴۶
  • جغد آبی
فکر کنم ازین به بعد دائم برم کاکتوس بخرم

کاکتوس فروش جذاب *-*
هی داشتم فکر میکردم این واقعیه الان؟ *-*
  • ۱ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۷
  • جغد آبی
درسته ۳ ساله رفیقمه
لحظه‌های خوش زیادی داشتیم و خیلی شبیه هم شدیم
ولی الان فقط دوست ناباب شناخته میشه که با سرگرمیا، فکرو مشغول میکنه
وقتی هم نصیحتش میکنی، اون فقط صورت میشه و کل روزتو به گه میکشه

بالاخره یه روز باید رفیقاتو گلچین کنی
خب وقتشم الانه

انقد با بقیه نگین نخندین که بعدا مجبور شین ثابت کنین یه اوسکول نیستین

تنها باشین
  • ۵ نظر
  • ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۲۵
  • جغد آبی
بزرگترین اشتباه زندگیم این بود فکر کردم هرچیزی رو یه شبه میشه تغییر داد و بهتر کرد

تغییر، تدریجیِ
  • ۰ نظر
  • ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۲۵
  • جغد آبی

همیشه تم سیاه سفید داشتم

یه حالت گوشه گیری از بقیه

از کسایی که به دردم نمیخورن

یا آزارم میدن


ولی خب از وقتی تصمیم گرفتم خریدای رنگی رنگی کنم اوضاع فرق کرد!

شادتر شدم

بیشتر به زمان حال فکر میکنم

استرسم کم شده و کلی حس خوب دیگه پیدا کردم!


بهترین چیزا توی زندگیم

کتاب و فیلم و لوازم تحریرن

کتابای رمان یا علمی

فیلمای علمی تخیلی!

و چیزای رنگی، دفترچه و ماژیک و کلی خودکار و چسب!


دوست دارم این وضعیتو

که وقتی جامدادیمو باز میکنم کلی چیزای رنگارنگ میبینم


دوستام میگن سال آخر دبیرستانت انقد کودکانه و رنگی شدی!

حتی تصمیم گرفتم واسه دانشگاه ست باب اسفنجی بخرم =))))


خب همین دیگه

روزا هم میگذره و تو هرروز بزرگتر میشی

دنیا رو بهتر میشناسی، همینطور خودت رو


آدم رنگی جان

امروز یادت باشه

هیچکس کامل نیست

روی خودت این همه فشار نیار

همه اشتباه می کنیم

و همه خطا کردیم

با خودت صادق باش

بیشترین تلاشت رو بکن

و به قلبت باور داشته باش،

به جلو حرکت کن

و هرگز تسلیم نشو ^____^♥

  • جغد آبی
در کمال ناباوری امتحانی که اصلا نخواستم برم چون یه هفته وقت داشتم و نصف بودجه هم نرسیدم،
۳۰۰تا پیشرفت تراز داشتم

اختصاصی ۶۹۵۰
عمومی ۶۳۰۰
کل ۶۷۵۰

مشاور تو چ کردی با من، چ کردی :|
  • جغد آبی