- ۵ نظر
- ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۵
بعضی شبها
نمیدانی چه مرگت میشود!
دلتنگی .. دلشوره داری .. فکر و خیال .. مشغله ..
حتی نمیدانی با چه کسی ، چگونه درددل کنی
اصلا شاید بهتر است درون خودت نگه داری و از درون بشکنی ..
پُر شوی، باد کنی ..
کاش این شبها به سر شود ..
کاش ..
پینوشت: احساس تنهایی، گند ترین حس ..
پینوشتتر: من عاشق تنهاییام .. یا شاید، فقط فکر میکنم که عاشق تنهاییام :)
کل دنیا رو میگردی تا بتونی کسی رو پیدا کنی
که در وجودش آرامش رو ببینی
بهت آرامش بده و مواقعی که حالت خوش نیست آرومت کنه
بتونی راحت درددل کنی و نگرانِ هیچی نباشی
در آخر ..
میبینی اون شخص، از اول هم "فقط و فقط" خودت بودی
ولی وای به حالِ وقتی که خودت هم نتونی مرحمِ خودت باشی ..
هرکی بخواد بره، میره...
اونی که به همه میفهمونه که میخواد بره منتظر یه بهانه س،
که یه نفر بهش بگه بمون، و نره...
چرا باید برتر باشیم؟ چرا باید مقایسه شویم؟ چرا خودمان را نادیده بگیریم؟ چرا دیگران تصور میکنند ما را بهتر از خودمان میشناسند؟ چرا تمام زحمتهایمان، موفقیتهایمان و نکات مثبتِ زندگیمان را نادیده میگیرند؟ فقط چون برتر نیستیم؟ چون اسممان در لیست برترها نیست؟ مگر چه میشود من خودم باشم؟ چه میشود من همانی باشم که گاه از خود خسته و دلگیر میشوم و گاه به خودم افتخار میکنم؟ مگر همه همین نیستند؟ مگر همه اشتباه نمیکنند؟ اشتباهاتشان را تکرار نمیکنند؟ فقیهی دانشمند (به معنای واقعیِ دانشمند) میگفت کنکور مهم نیست، نتیجه مهم نیست، آنچیزی مهم است که در طول این یکسال به دست میآوری. آن شناختی مهم است که از خودت پیدا میکنی، آن تغییرِ مثبتیست که در زندگیات ایجاد میکنی.
از مسیر کتابخونه تا خونه خوشحال بودم، به معنای واقعی
امروز زحمتمو بیشتر کردم و بیشتر مباحث رو خوندم
امروز سعی کردم شادتر باشم، با انگیزهی بیشتری درس بخونم
من امروز با عشق درس خوندم
موقع خوندنِ شیمی انقد محوش بودم که ۲.۵، ۳ ساعت پشت سرهم خوندم و اصلا متوجه گذر زمان نشدم، منی که پارتهام یک ساعت میشد خسته میشدم!
امروز خیلی روزِ خوبی بود و من واقعا خوشحال بودم که تلاشمو کردم، و اینکه وقتی خیلیا از کتابخونه برگشتن خونه و من هنوز توی کتابخونه داشتم درس میخوندم
وقتی اومدم خونه، آرزو کردم کاش توی این یکسال کتابخونه شبانه روزی باز بود و من هیچوقت برنمیگشتم خونه
توی زندگیِ هر آدمی یه عده خیلی مهمّن، نمیتونی ازشون بگذری. حرفا و کارا و نظراشون برات مهمه. میخوای بدونی چه فکری دربارت میکنن چه نظری دارن و خوشحالی و ناراحتیاتو باهاشون تقسیم کنی
پ.ن: این رو ۲۰تیر که واقعا ناراحت بودم نوشته بودم ولی ارسال رو نزدم
الان خواستم توی پیجم باشه
بالاخره این وبلاگ قراره همه اتفاقای منو شامل بشه!
قوی ترین زن جهان هم که باشى،
وقت هایى هست
که دستى باید لمست کند،
مستقل ترین زن جهان هم که باشى،
وقت هایى هست
که دلت پر میزند برای کسی که برسد و بخواهد که آرام رانندگی کنى
و شام ات را نخورده روی میز نگذاری و بروی..
مسافرترین زن دنیا هم،
دست خطی می خواهد که بنویسد برایش:
"زود برگرد
طاقت دوری ات را ندارم."
زن ها
همه چیزشان را پنهان میکنند:
تنهایی را
دلتنگی را
گریه ها را
دوست داشتن را..
زن ها
هنگام شکستن صدایشان در نمی آید!
درد که دارند به خود نمیپیچند؛
نهایتا تسکین درد یک زن،
گریه های یواشکیست
و اینان همان زنان مرد صفت هستند که نایابند!!
هوشنگ ابتهاج