خدای ۱۶ سالگی ..
خدای خشمگین ۱۶سالگی
برید مرا از اثر انگشتم در فرمهای بانکی
از اسم و امضایم در برگه های ثبت
و برگرداند دختران دبیرستان ۷۸را
و خدای خشمگین ۱۶سالگی
بگذارد به رگهای آبی زنی فکر کنم زیر چادر
ِ و روی ردیف پیرهنهای چروک
ِرد رژ و ارگاسم اش جا مانده باشد
و خدای خشمگین ۱۶سالگی
بگذارد برای آخرین بار
نگاه کنم به دختر همسایه پیش از خودکشی
و جلواَم را نگیرد
به خاطِر چهارشنبه سوری
و جلواَم را نگیرد
به خاطِر رویای ماشین صفر در خانه ی اجاره ای
و خدای خشمگین ۱۶ سالگی
ببخشد مرا
به خاطِر یادگاری روی صندلیهای اتوبوس
و خدای خشمگین ۱۶سالگی ِ هوایم را داشته باشد در امتحان شیمی
و خدای خشمگین ۱۶سالگی
که تمام این سال ها همدیگر را ندیده ایم
یک بار دیگر سر و کله اش پیدا شود
و اجازه ندهد از قرصهای خوابم سوءاستفاده کنم
و نگذارد دنبال یک خدای جدید بگردم
و خدای خشمگین ۱۶سالگی
معجزه های جدیدش را نشانم بدهد
و دوباره امیدوارم کند به یک رویای ابدی
و این بار
خدای خشمگین ۱۶سالگی
خشمگین نباشد
فقط خدا باشد
ِ خود خدا
مازیار عارفانی
#گیسوی_شعر
- ۹۵/۰۵/۲۱